
نخستین فال دقیقا ساعاتی پس از مرگ حافظ گرفته شد .!!!
در روزی که حافظ در میگذرد برخی مردم کوچه و بازار ، به فتوای آخوند شهر شیراز به خیابان می ریزند و مانع دفن جسد شاعر در مصلای شهر میشوند ، به این دلیل که او شراب خوار و بی دین بوده و نباید در این محل دفن شود .
فرهیختگان و اندیشمندان شهر با این کار به مخالفت بر می خیزند. بعد از بگو مگوی و جر و بحث زیاد یک نفر از آن میان پیشنهاد می دهد که کتاب او را بیاورند و از آن فال بگیرند هر چه آمد بدان عمل نمایند.
کتاب شعر را در دست کودکی می دهند و او آن را باز می کند و این غزل نمایان می شود :
عیب رندان مکن ای زاهد پاکیزه سرشت
که گناه دگران بر تو نخواهند نوشت
من اگر نیکم و بد تو برو خود را باش
هر کسی آن درود عاقبت کار که کشت
همه کس طالب یارند چه هشیار و چه مست ،
همه جا خانه عشق است چه مسجد ، چه کنشت ...
همه از این شعر حیرت زده می شوند و سرها را به زیر می افکنند . بلاخره دفن صورت می گیرد و از آن زمان به بعد حافظ را " لسان الغیب " نامیده می شود .






